- نان آور
- کسی که زندگانی زن و بچۀ خود را اداره می کند، سرپرست خانواده، نان بیار، کسی که برای خانواده ای نان ببرد
معنی نان آور - جستجوی لغت در جدول جو
- نان آور
- سرپرست خانواده
- نان آور ((وَ))
- سرپرست خانواده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که دیگری زندگانی او را اداره می کند، کسی که نان دیگری را می خورد، عیال و اولاد شخص، خورندۀ نان
دارای نام و آوازه، معروف، مشهور، نامدار
نمک نشناس، حق ناشناس، نمک به حرام، بخیل، دون همت
نامبرده، خداوند نام و آوازه، کسی که از جهت دلیری یا علم یا صنعت مشهور شده باشد
حق ناشناس، ممسک بخیل: ازبرای آب چون خصمش شدند آب کور و نان کورایشان بدند. (مولوی امثال و حکم دهخدا)
آنکه نان خورد خورنده نان درخلد چگونه خورد آدم آنجاچو نبود شخص نان خورد (ناصرخسرو)، روزی خواروظیفه خور: نان دهانم بدین کله داری نان خورانم بدان گنهکاری. (نظامی)، افراد عایله ای که تحت تکفل یک تن هستند: من پیرمرد و تن بیمارکه هشت سرنان خوردارم
حق نشناس
بزرگ توانا با قدرت
کنایه از چیزی باشد که مفت و بی زحمت بدست آید
چیزی که کسی از سفر برای خویشان و دوستان آورد سوغات هدیه نورهان
نطاق و خوب حرف زننده
دیوانه ساز جنه سپر
صاحب حزن: (قیافه حزن آور دارد)
حامل علم، عرضه کننده دانش و علم و فضل، عالم، دانشمند
عدالت آورنده
حزن آورنده، غم انگیز
آورندۀ دانش، دانشمند، عالم
چیزی که با نان خورده شود، خورش نان، قاتق
زبانور، خوش بیان، خوش صحبت، کسی که خوب سخن می گوید، آنکه با گستاخی سخن می گوید، شاعر
چیزی که سبب زیان و خسارت و آسیب شود، آنچه ضرر برساند، زیان آورنده
کاردان، مطلع: (بشد دایه و خواند کار آوران مهندس تنی چند زیرک سران) (یوسف زلیخای قدیم)
آورنده مال، دزد دریایی
طعام وشراب، درآمد منفعت یانان وآبی داشتن (نداشتن) فایده ای داشتن (نداشتن) وسیله ارتزاق بودن (نبودن) : این کارنان وآبی ندارد
لئیم خسیس ممسک، تنگدست فقیر
لئیم خسیس ممسک، تنگدست فقیر
کارگرنانوایی که نان ازتنور بیرون آورد، انبری که بوسیله آن نان را از دیوار تنور جدا کنند و بیرون آرندنان چین
کفران نعمت حق ناشناسی، خست لئامت امساک: درخشکدستی و نان کوری و عیال آزاری جفت دومش همان خود او بود
نان بدمزه ای که در جنگ جهانی دوم در تهران پخت می شده
کسی که نان درتنورگذاردوپس از پخته شدن درآورد، کسی که معاش عایله را فراهم کندنان درآور